چون سقراط خاموش شده اقریطون گفت آیا سفارشی بمن و دیگران نداری و دربارهٔ فرزندان یا کارهای دیگر خود فرمانی نمیدهی که بجا آوریم؟ سقراط گفت جز آنچه همیشه بشما سفارش کردهام سخنی ندارم نگران خود باشید چنانست که بخود و بمن و کسان من خدمت کردهاید ولیکن اگر از خود غافل شوید و آنچه را که بیان کردم از نظر دور بدارید هرچه امروز بمن وعده دهید و مرا امیدوار سازید بیهوده خواهد بود.
اقریطون گفت آنچه بتوانیم در پیروی پندهای تو خواهیم کوشید اکنون بگو ترا چگونه بخاک بسپاریم؟ سقراط گفت اگر از دست شما نگریختم و توانستید مرا بچنگ آورید هر قسم خواستید بخاک بسپارید مختارید. پس از آن بما نگاه کرده لبخندی زد و گفت ممکن نمیشود اقریطون را مطمئن سازم که سقراط این منم که با شما گفتگو میکنم و اجرای سخن خود را برای شما ترتیب میدهم و همواره چنین میپندارد که من آنم که ساعت دیگر لاشه خواهد بود و از من میپرسد چگونه ترا باید بخاک سپرد و اینهمه سخن دراز که گفتم و بر شما معلوم کردم که چون زهر نوشیدم اینجا نخواهم ماند و از شما دور شده بسرمنزل نیکان خواهم رفت در گوش اقریطون نرفته و گویا چنین میپندارد که همه را برای تسلیت خود و شما گفتم پس خواهش میکنم که نزد اقریطون از من ضمانت کنید اما نه آنگونه که او در نزد قضاة ضامن میشد که من از اینجا نروم بلکه ضمانت کنید که چون مردم خواهم رفت تا بیچاره اقریطون مرگ مرا آسانتر بر خود هموار کند و چون بهبینند تن مرا میسوزانند یا زیر خاک میکنند رنجور نگردد و نپندارد که من آزار میبینم و در تشییع جنازهٔ من نگوید سقراط را مینمایم و سقراط را میبرم و سقراط را بخاک میسپارم. ای اقریطون عزیز من بدان که اینگونه سخن گفتن خطاست و برای نفوس زیان دارد باید دلیر باشید و بگوئید این که زیر خاک