برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۲۶۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۲۶۱–

اکنون ای دوستان من باید فکر دیگر کنیم و آن اینست که اگر هم آواز شدیم بر اینکه نفس باقی میماند باید بدانیم که مکلف بتیمار آن میباشیم چه در این زندگی و چه در زندگانی دیگر و متوجه باشیم که سرپیچی از این وظیفه عاقبتی وخیم دارد اگر هر اینه مرگ فنای کلی وجود بود در صرفهٔ اشرار بود که بواسطهٔ مرگ هم از تن خود رها شوند هم از جان و هم از خبائثی که دربر دارند، اما چون جان فانی نمیشود و جاوید است چاره‌ای برای او نیست مگر اینکه خود را از رذائل بری کند و سلامت او در این است که نیکو و حکیم شود زیرا که جز آنچه بدان خو کرده و معتاد است همراه خود نمیبرد و همان مایهٔ سعادت یا شقاوت او میگردد و آورده‌اند که چون کسی میمیرد فرشته‌ای که در زندگی با او بود او را بجائی میبرد که مردگان آنجا تحت محاکمه میآیند تا در آخرت بجائی که برای ایشان معین میشود برهبری پیشوائی که براهنمائی ایشان گماشته شده بروند و پس از آنکه خیر یا شری که سزاوارند دریافتند و روزگارهائی گذشت پیشوای دیگری آنها را دوباره بزندگی دنیا باز آورد و این راه چنانکه شاعر گفته است راست و هموار نیست و گرنه به پیشوایان نیازمند نبودند زیرا که در صراط‌المستقیم کسی گمراه نیست و بنابر آنچه من از آداب و عملیات دینی حدس میزنم آن راه باید پیچ و خم بسیار داشته باشد. پس نفس پرهیزکار و حکیم میداند چه در پیش دارد و با خرسندی از دنبال رهبر خویش میرود اما آنکه بواسطهٔ علایق ببدن میخکوب گردیده دیرگاهی بعالم ظاهر گرفتار است و پیشوای او باید بجبر و عنف او را ببرد و از علایق جدا سازد چون بمیعادگاه ارواح رسید اگر ناپاک و آلوده بجنایت یا شقاوتی مانند آدم‌کشی و جز آن بوده باشد ارواح دیگر از او بیزار میشوند و میگریزند یاور و رهبری نمی‌یابد و تنها و بیکس گردش میکند تا پس از زمانی از روی ناچاری و بضرورت بجائی