نخستین را از سر میگیریم و درخواست میکنم بروشی که بتو مینمایم جواب بگوئی زیرا که بغیر از روش پیشین بوجه دیگر نیز میتوان جواب گفت یعنی مثلا اگر بپرسی که سبب گرمی جسم چیست میگویم حرارت است هرچند این جواب درست است اما جواب عالمانهتر میدهم و میگویم سبب گرمی آن آتش است. و نیز اگر بپرسی سبب بیمار بودن تن چیست بجای اینکه بگویم بیماری سبب آنست میگویم تب است و همچنین نمیگویم سبب فرد بودن عدد فردیت آنست بلکه میگویم وجود واحد سبب فردیت اوست اکنون تو نیز بر همین قیاس جواب این سؤال مرا بگو که سبب زنده بودن تن چیست؟ گفت جان است. پرسید آیا همهوقت همین است؟ جواب داد غیر از این چگونه میتواند باشد؟ باز گفت پس جان هر جا که رود سبب زندگی میشود؟ گفت یقین است. گفت آیا زندگی ضدی دارد؟ گفت آری مرگ. گفت موافق اصولی که پذیرفتیم آیا جان یعنی نفس هیچوقت آنچه را ضد لازم اوست در مییابد؟ گفت نه. پرسید آنچه هیچگاه حقیقت زوجیت را نمیپذیرد چیست؟ گفت فرد. پرسید آنچه هرگز حقیقت داد و نظم را نمیپذیرد چیست؟ گفت بیداد و بینظمی. گفت آنچه هرگز مرگ نمیپذیرد چه خوانده میشود؟ گفت جاوید. پرسید آیا نفس مرگ میپذیرد. گفت نه. گفت پس نفس چگونه است؟ گفت جاوید است. پرسید آیا اکنون مسئله مسلم شد یا باز استدلال ناقص است؟ گفت مسلم شد و کفایت است. پرسید اگر مسلم میشد که هر فردی جاوید است آیا عدد سه جاوید نمیبود و اگر هرچه سرد است جاوید بود آیا نزدیک شدن گرمی بیخ آسیبی بآن میرسانید و یخ با وجود نزدیکی آتش باقی نمیماند؟ گفت البته چنین است. گفت همچنین اگر بنا بود که هر چه سردی نمیپذیرد بالضروره از تلف و تباهی مصون باشد
برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۲۶۳
ظاهر