برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۲۳۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۲۳۱–

بر اینکه حقیقت هرچیز را باندیشه و تعقل خود بمطالعه درآورده و مسلم بدارد که چیزهائی که بوسیله و واسطهٔ خارجی ملاحظه میکند بی‌حقیقت است چه آنها بتغییر وسایط دیگرگون میشوند و میدانیم که هرچه را نفس بتوسط حواس ملاحظه میکند پدیدار و محسوس میباشد و آنچه را بقوهٔ خود مستقلاً درمی‌یابد معقول و غیرمحسوس است و فیلسوف حقیقی معتقد است که پابندی بآزادی خویش نباید بگذارد و بنابراین تا میتواند خود را از قید شهوات و میلها و غم و غصه و بیم و باک رها میکند چه میداند که پس از درک لذایذ و یا بیم و اندوه یا میل و رغبت شدید گذشته از رنجهای جسمانی مانند بیماری تن و زیانهای مالی که بر همه کس معلوم است بزرگترین و بدترین آسیب‌ها را نیز خواهد داشت و آن آسیب بیشتر بسبب آنست که محسوس نیست. قیبس گفت آن آسیب کدام است؟ گفت آن اینست که چون بکامیابی نفس از مطلوبی یا تأسف بر آن سرگرم گردید چنین میپندارد که لذت کامیابی یا رنج آن تأسف حقیقت و واقعیت دارد و حال آنکه بکلی بی‌حقیقت است و این کیفیت مخصوص امور محسوس است آیا چنین نیست؟ گفت البته. گفت مگر نه اینست که تعلق و پابند بودن نفس به تن بالاختصاص باینگونه عوارض دست میدهد؟ گفت این فقره را روشن کن. گفت هر لذت و المی مانند آنست که دارای میخی است که بواسطهٔ آن نفس را بتن میکوبد و آن را چنان مادی میسازد که میپندارد جز آنچه تن باو مینماید چیزی در عالم حقیقت ندارد و چون با تن هم‌عقیده و هم‌گمان شد ناچار در عادات و آداب نیز با او انباز میشود و این کیفیت نمیگذارد در حالت تجرد بسرای دیگر برود و بلکه چون هنگام بیرون‌رفتن از این زندگی هنوز بآلودگیهای تنی که از او جدا شده است گرفتار است بزودی بتن دیگر میرود و چنان ریشه میبندد که گوئی در آن کاشته شده است و باینواسطه پیوند او با حقیقت مجرد بسیط ملکوتی بریده میشود. قیبس گفت درست است.