پرسید چگونه؟ گفت دریافت این مطلب دشوار نیست هرگاه مردم میخوابیدند و از خواب به بیداری باز نمیگردیدند آیا جز اینست که سرانجام همه خفتگان بودند و دیگر کسی بیدار نمیماند؟ و اگر بنا بود چیزها همه گرد آیند و پراکندگی در میان نبود عاقبت همه مجتمع میگردیدند؟ بر همین قیاس اگر هرچه جاندار است میمرد و دوباره از مرگ بزندگی نمیآمد سرانجام همه مردگان بودند و جانوری نمیماند.
قیبس گفت شکی نیست. گفت پس آنچه تصدیق کردی راست است و باشتباه نبودهایم و یقین است که زندگان از مردگان برمیآیند و انسان از مرگ بزندگانی میآید و نفوس مردگان موجودند و نیکان خوشند و بدان تاخوشند.
قیبس گفته ای سقراط اینکه گفتی نتیجهٔ یک اصل دیگر نیز میتواند باشد که بارها از تو شنیدهام و آن اینست که علم انسان جز تذکر چیزی نیست و اگر این اصل درست باشد باید ما بالضروره چیزی را که در این زندگانی بیاد میآوریم در موقع دیگر آموخته باشیم و این ممکن نیست مگر آنکه نفس ما پیش از آنکه بکالبد امروزی درآید موجود بوده باشد و این نیز دلیلی دیگر است بر اینکه نفس باقی است.
سیمیاس سخن قیبس را بریده گفت دلیل این فقره چیست من آنرا بیاد ندارم.
قیبس جواب داد دلیلش استوار است و آن این است که از هر کس اگر درست پرسش کنی هر مطلبی را بخودی خود در مییابد و اگر علم بامور در درون هر کس موجود نبود این فقره ممکن نمیشد و ثبوت این مدعا میسر میشود باینکه شکلهای هندسی یا مسائل دیگر مانند آنها را بکسانیکه از آن علوم بهره ندارند بنمائی. سقراط گفت ای سیمیاس هرگاه این تجربه ترا قانع نمیسازد راه دیگر پیش میگیریم شاید با ما