برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۲۱۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۲۱۲–

مردمان بسیار دیده‌ایم که چون محبوب یا فرزند ایشان مرده است بمیل خود خواسته‌اند بسرای دیگر روند بامید اینکه آنجا بوصال ایشان برسند پس کسیکه دوستدار مردن بوده و میداند که جز در سرای دیگر بدرستی آنرا درنمی‌یابد آیا ممکن است که از رفتن شاد نباشد؟ سیمیاس گفت ممکن نیست. سقراط گفت پس اگر مردی را دیدی که از مردن آزرده است میدانی که دوستدار حکمت نبوده بلکه تن را دوست داشته و دنبال مال و جاه بوده است اکنون بگو ببینم آیا جز این است که آن کسان که من وصف کردم دلاوری شایستهٔ ایشان است؟ و همچنین است عفت و فرزانگی و خودداری و ناچیز شمردن لذاید که شخص بندهٔ خواهشهای خود نبوده فوق آنها قرار بگیرد و باعتدال زندگی کند و این صفت خصوصاً شایستهٔ کسانی است که تن را خوار میشمارند و در عالم فلسفه بسر میبرند و اگر شجاعت و عفت مردمان دیگر را بیازمائی آنها را حقیر می‌یابی. سیمیاس پرسید چون است؟ گفت میدانی که مردم همه مرگ را یکی از بزرگترین مصائب می‌پندارند؟ سیمیاس گفت آری چنین است. گفت پس اگر این مردم اظهار دلاوری نموده با مرگ بشجاعت روبرو شوند همانا بسبب آن است که از مصیبت بزرگتری میترسند. سیمیاس گفت باید چنین باشد. گفت بنابراین دلاوری این کسان از ترس است و مانند شجاعت حکما حقیقت ندارد حال بیندیش که شجاعتی که از روی ترس باشد آیا مضحک نیست؟ سیمیاس گفت راست است. سقراط گفت عفیفهای ما نیز همین حال دارند و عفت ایشان از بی‌عفتی است یعنی از روی حقیقت نیست زیرا که آنها اگر شهوتی را ترک کنند برای آنست که از شهوات دیگر که گرفتار آنها هستند باز نمانند و با آنکه میدانند مغلوب شهوات بودن عین بی‌عفتی است از بعضی لذات میگذرند تا بلذات دیگر که بر ایشان چیره است