سقراط گفت باکی نیست شوکران را باندازهای آماده کند که اگر لازم باشد دو یا سه برابر بیاشامم. اقریطون گفت میدانستم تو این جواب را خواهی داد و باو گفتم اما بازگو میکند. سقراط گفت بگذار تا بگوید اینک باید برای شما که اکنون قضاة من میباشید روشن کنم که بچه دلیل مردی که همهٔ عمر بفلسفه پرداخته است باید هنگام مردن دلیر بوده امیدوار باشد که پس از جدائی از این زندگی نعمت بیکران خواهد یافت. ای سیمیاس مردم غافلند از اینکه اهتمام حکمای حقیقی در سراسر عمر همه بر این است که آمادهٔ مرگ شوند در این صورت پس از آنکه همواره دنبال این یگانه مقصود رفتهاند شگفت خواهد بود که چون مرگ در رسد از آن دوری جویند و بترسند. سیمیاس خندیده گفت ای سقراط بخدا مرا بخنده آوردی با اینکه در این حال هیچ رغبت بخنده ندارم چه یقین میدانم اگر کسان در اینجا حاضر میبودند و سخن ترا میشنیدند میگفتند برای حکما نیکو تکلیفی معین کردی و مخصوصاً اگر مردم طیبه بودند از این فقره اظهار خشنودی کرده میگفتند راستی فیلسوفان جز مردن شایستگی ندارند و بهتر آنست که همه بمیرند.
سقراط گفت حق با ایشانست جز اینکه آنان نمیدانند بچه علت حکما آرزوی مرگ دارند و بچه سبب سزاوار آن میباشند و چگونه مرگی را میخواهند اما ما را با مردم طیبه کاری نیست و باید مطلب را میان خود روشن کنیم. پس بگو آیا مردن غیر از جدایی روان از تن چیزی هست؟ سیمیاس گفت جز این چیزی نیست. گفت آیا بعقیدهٔ تو خوشی را خواهان شدن مانند خوشی از خوردن و نوشیدن از فیلسوف شایسته هست و باید به این خوشیها راغب باشد؟ گفت هرچه کمتر بهتر. گفت در لذت مناکحت چه میگوئی؟ گفت هرگز. گفت دربارهٔ کلیهٔ لذاید