در این باب چه میگفت؟ قیبس جواب داد او هیچگاه مطلب را روشن ادا نمینمود. سقراط گفت من نیز جز آنچه شنیدهام چیزی نمیدانم و آنرا که آموختهام از شما پنهان نمیدارم و شاید بتوان گفت برای کسی که از اینجا رفتنی است هیچ کاری مناسبتر از آن نیست که در چگونگی این مسافرت رسیدگی نموده در آن بیندیشد و از آن بگوید و هرsاینه چنین روزی را خوشتر از این نمیتوان بسر رسانید.
قیبس گفت ای سقراط اینکه میگویند خود کشتن روا نیست از چه روست؟ فیلولائوس زمانی که با ما بود این معنی را میگفت و از دیگران هم شنیدهام اما هیچکس آنرا برای ما روشن نساخت.
سقراط گفت غم مخور شاید بتوانی آنرا دریابی گمانم اینست که عجب داری که چرا این یک امر مانند امور دیگر بحسب زمان و اشخاص تفاوت نمیکند و همه مکلف بزندهماندن میباشند اگر چه مرگشان بهتر از زندگی باشد و همان مردمی که مردن برای ایشان خوشتر از زندگی است نباید بدست خود این نعمت را برای خویش تحصیل کنند و چاره ندارند جز آنکه منتظر نجات دهندهای باشند.
قیبس تبسم کرده گفت خدا داناست. سقراط گفت ممکن است این سخن باین صورت بیوجه بنظر آید اما چنین نیست در تعلیم رازها[۱] بما میگویند مردم در این دنیا زندانیانند که نباید خود در صدد رهائی برآیند و بگریزند. این سخن شاید برتر از عقول ماست و نمیتوانیم دریابیم اما اینکه گفتهاند خداوندان نگهبان مردمان میباشند و ما مملوک آنان هستیم بنظر من درست میآید آیا تو نیز بر این عقیده هستی؟
قیبس جواب داد درست است. سقراط گفت پس اگر یکی از بندگان تو
- ↑ در آداب مذهبی یونانیان رازهایی هم بوده است که ببعضی میآموختند.