برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۲۰۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۲۰۱–

فیدون – آری اینک برای تو از آغاز نقل میکنم و خواهم کوشید که چیزی ترک نشود، پس از آنکه سقراط محکوم شد هیچ روز از رفتن نزد او تخلف نمیکردیم و باین منظور هر بامداد در میدانی که محاکمه آنجا واقع شد و نزدیک زندان است گرد آمده دیرگاهی با یکدیگر گفتگو میداشتیم تا در زندان را باز کنند همینکه در گشوده میشد بخدمت او میرفتیم و غالباً سراسر روز را آنجا بسر میبردیم. آن روز از روزهای دیگر زودتر گرد آمدیم زیرا که شب پیش چون از زندان میرفتیم آگاه شدیم که کشتی از دیلوس برگشته است پس با هم پیمان کردیم که فردا هرچه زودتر همه در آنجا گرد آئیم و راستی کوتاهی نکردیم و چون رسیدیم زندانبانی که همیشه در بروی ما باز میکرد بیرون آمده گفت اندکی بمانید و صبر کنید تا شما را بخوانم چه در این هنگام زنجیر از پای سقراط میگشایند و او را آگاه میکنند که امروز روز بازپسین است. چندی نگذشت که آمده در را بروی ما گشود چون بدرون رفتیم دیدیم زنجیر را از پای سقراط برداشته‌اند و کزانتیپوس[۱] را که میشناسی نزدیک او نشسته و یکی از کودکان خود را در آغوش گرفته است چون چشمش بما افتاد بشیوهٔ زنان بناله و زاری افتاد میگریست و میگفت ای سقراط امروز آخرین بار است که دوستان با تو گفتگو میکنند پس سقراط بسوی اقریطون دیده گفت او را بخانه برند. بندگان اقریطون کزانتیپوس را بردند و او فریاد میکرد و چهره میخراشید. آنگاه سقراط بالای تختخواب نشست و پائی را که زنجیر از آن برداشته بودند خم کرد و با دست مالش داد و گفت شگفت دارم از آنچه مردم راحت میخوانند که چگونه با رنج سازگار است و حال آنکه آنرا ضد او میدانند چه هیچگاه با هم جمع نمیشوند لیکن هر


  1. Xantippe زوجهٔ سقراط بود.