برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۲۰۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۱۹۹–

و گاه میشود که چون باد مخالف میوزد دیری در راه میماند. آغاز این مدت از زمانی است که کاهن بنای آرایش کشتی میگذارد و چنانکه گفتیم این‌بار آن واقعه با روز پیش از محاکمهٔ سقراط مصادف گردید و از این رو میان صدور حکم اعدام او جدائی افتاد و دیری در زندان بماند.

خقراطیس – در روز وفات چه گفت و چه کرد؟ از دوستانش چه کسان نزد او بودند؟ آیا قضاة آنانرا از نزدیک شدن باو باز نمیداشتند؟ آیا هنگام جان دادن بی‌یار و یاور بود؟

فیدون – نه از دوستان گروهی نزدیک او بودند.

خقراطیس – اگر مانعی نداری و مجال هست خواهش دارم این داستان را بتفصیل برای من بگوئی.

فیدون – مانعی ندارم و این خواهش ترا بر می‌آرم چه بزرگترین شادی من این است که از سقراط یاد کنم خواه از او بگویم یا بشنوم.

خقراطیس – بدان ای فیدون که شنوندگان تو هم چنین‌اند پس داستان را آغاز کن و بهوش باش که چیزی فروگذار ننمائی۔

فیدون – راستی آن روز من عالم غریبی داشتم و از اینکه بر بالین مرگ آن دوست گرامی نشسته‌ام دل‌سوخته نبودم چون از دیدن رفتار و شنیدن گفتار او پیدا بود که مردی سعید است و مردنش چنان ببزرگواری و شهامت بود که یقین کردم خداوند باو یاری میکند تا او را ببلندترین پایهٔ سعادت که برای هیچکس دست نمیدهد برساند پس این حال نمیگذاشت دلسوزی که همراه سوگواری است برای من پیش بیاید و نیز لذتی را که همه وقت از گفتگوهای فلسفی میبردم این هنگام درنمی‌یافتم با آنکه سخن همه از معرفت میرفت. باری از این اندیشه که چنین مردی در کار مردن است عالم غریبی از شادی و اندوه آمیخته بهم برای من