اقریطون – چنین است.
سقراط – همچنین پس از تباهی آنچه بقا و سلامت او بداد و تباهی او به بیداد است آیا میتوان زیست کرد؟ و آیا آن جزء از وجود ما که داد و بیداد راجع باوست در نظر ما کمتر از تن شرافت دارد؟
اقریطون – هرگز.
سقراط – پس ای دوست گرامی از عقیدهٔ عامه اندیشناک نباید بود بلکه باید دید کسیکه نیک و بد و داد و بیداد یعنی حقیقت را میشناسد چه حکم میکند، پس اینکه میگفتی که دربارهٔ زشتی و زیبائی و داد و ستم و نیکی و بدی باید از عامه بیمناک بود گمراهی است اما شاید ایراد کنند که عامه میتواند مردم را محکوم بقتل نماید.
اقریطون – البته این ایراد را خواهند کرد.
سقراط – آری ای دوست عزیز، اما درستی آنچه ما گفتیم بجای خود است. اکنون بگو آیا تصدیق نداری که دلبستگی انسان بزندگی نباید باشد بلکه بخوبی زندگی باید باشد؟
اقریطون – تصدیق دارم.
سقراط – آیا تصدیق داری که خوبی زندگی نیست مگر بعدالت و شرافت؟
اقریطون – آری.
سقراط – پس چون این همه را تصدیق داری اکنون باید دید هرگاه من از این زندان بی اجازهٔ آتنیان بیرون روم این کار عدالت است یا ستم است اگر اولی است بکنیم و اگر دومی است باید از آن بگذریم. اما آنچه دربارهٔ مال و سخن عامه و پرورش فرزندان و مانند آنها دلیل آوردی این همه درخور همان کسان است که بیجهت آدمی را میکشند و پس از کشتن اگر میتوانستند همچنان بیسبب زنده میکردند ولیکن ما که