برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۱۸۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۱۸۳–

اقریطون – خواب غریبی است!

سقراط – تعبیر آن بنظر من معلوم است.

اقریطون – چنین است اما ای دوست بزرگوار من، این بار آخر سخن مرا بشنو و در رهائی خود بکوش زیرا که کشته شدن تو از دو رو برای من مصیبتی بزرگ است یکی آنکه از دوستی دور میشوم که یقین دارم هرگز مانند او را نخواهم یافت، دیگر آنکه میترسم بسیار کسان که من و تو را نمی‌شناسند گمان کنند من با توانائی که بر گریزاندن تو داشتم از مال دریغ نموده و از تو دست کشیدم و کدام ننگ از این بالاتر که کسی بدوستان کمتر دلبستگی داشته باشد تا بمال؟ و یقین است که مردم هرگز باور نخواهند کرد که ما پافشاری کردیم و تو بگریز تن در ندادی.

سقراط – ای اقریطون گرامی تصورات عامه این اندازه محل اعتنا نیست آسوده باش مردان نیک که عقایدشان باید مورد توجه ما باشد خواهند دانست که راستی چه بوده است.

اقریطون – ای سقراط دیدی که عقیدهٔ عامه چه اندازه قابل اعتناست و از همین که بر سر تو آمد دانستیم که عامه چون باشتباه باشند آسیب بزرگ میتوانند برسانند.

سقراط – نه، ای اقریطون کاش که عامه قادر بر آسیب بزرگ بودند چه در آنصورت بر نیکی بزرگ هم توانائی داشتند و این سعادتی عظیم بود اما بدان که عاهه نه بر آسیب بزرگی قادرند و نه بر نیکی بزرگ چون توانا نیستند که مردم را خردمند یا بیخرد سازند از دست ایشان کاری برنمیآید و اختیارشان بدست اتفاق است.

اقریطون – تصدیق دارم اما ای سقراط اینکه تو نمیخواهی بگریزی مگر نه از آنست که اندیشهٔ من و دوستان دیگر را داری و میترسی که