برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۱۷۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۱۷۵–

خود را بکیفری برسانم که به یقین آنرا مصیبت میدانم؟ چه اگر حبس دائم بخواهم چرا تا زنده‌ام خود را گرفتار زندان‌بانان کنم؟ و اگر بجزای نقدی محکوم شوم با این قید که تا آنرا نپرداخته‌ام در بند باشم آن نیز همچون حبس دائم است زیرا که توانائی پرداخت جریمه ندارم. اگر تبعید اختیار کنم شاید بپذیرید اما باید عشق بزندگانی مرا یکسره نابینا کرده باشد تا نه‌بینم که شما که همشهریهای من بودید تاب گفتگوها و سخنان مرا نیاوردید و چنان بر شما گران آمد که تا مرا از خود دور نساختید آسوده نشدید پس دیگران بطریق اولی تاب نخواهند آورد و آیا زندگانی بر من روا خواهد بود اگر در این پیری از آتن رانده شده دیار بدیار سرگردان و مطرود باشم؟ چه بخوبی میدانم که همه‌جا جوانان دنبال من خواهند آمد پس اگر با ایشان نسازم آنها مرا دور خواهند کرد و اگر بسازم پدران و خویشان ایشان بسبب آنان مرا تبعید خواهند نمود.

اما شاید بگوئید ای سقراط، چون از ما دور شدی چه بهتر که آسوده بنشینی و خاموشی گزینی؟ این است آنچه فهمانیدنش ببعضی از شما بسیار دشوار است چه اگر بگویم بهترین نعمتها برای انسان آنست که همه روزه از تقوی و فضایل و سایر چیزهائی که از من شنیده‌اید گفتگو کند و دربارهٔ خود با دیگران تحقیق نماید – چون زندگانی بی تحقیق زندگانی نیست – آنرا هم نخواهید پذیرفت، لیکن ای آتنیان با آنکه نمیتوانید باور کنید راستی همین است که گفتم. باری من عادت ندارم خود را شایستهٔ هیچگونه مجازات بدانم اگر توانگر بودم جزای نقدی که بتوانم بپردازم دربارهٔ خود تعیین میکردم چه آن برای من مصیبتی نمیبود اما آنرا هم نمیتوانم چون چیزی ندارم مگر آنکه راضی شوید که جریمه‌ام تناسب با توانائی من باشد در آنصورت شاید بتوانم یک مین[۱] نقره بدهم


  1. مین معادل یکصد درهم بوده است.