سرانجام در پی صنعتگران رفتم چه یقین داشتم که از هنرهای ایشان بیبهرهام و آن گروه در بسیاری از کارهای زیبا توانائی دارند و راستی همین بود و آنان چیزها میدانستند که من نمیدانستم و از این رو بر من برتری داشتند لیکن استادترین آنها نیز دارای عیب شاعران بودند و همه بسبب زبردستی که در فن خویش داشتند خود را دانا و بر بسیاری از کارهای بزرگ توانا میدانستند و همین سفاهت از ارزش هنرمندی ایشان میکاست پس ازین گردش و سیاحت جانشین ندای الهی شده از خود پرسیدم آیا با این حال که داری و از هنرهای آن مردم بیبهرهای و از نادانی آنان بری هستی در این حالت ماندن را ترجیح میدهی یا دارا بودن آن هنرها را با همان نادانی میپسندی؟ نفس من در جواب گفت در این حال ماندن بهتر است. ای آتنیان همه کینهها و دشمنیهای خطرناک که بمن روی کرده و بهتانهائی که میدانید متوجه من نموده و آوازهٔ دانشمندی بمن بسته از این جستجو و تفتیش من بر آمده است زیرا همه مردمانی که گفتگوی مرا میشنوند و میبینند من نادانی دیگران را باز میکنم چنین میپندارند در اموریکه نادانی آنان نمایان میشود من خود دانا هستم با آنکه بعقیدهٔ من دانندهٔ حقیقی خداست و بس و معنی کلام ندای غیبی هم این بوده است یعنی سراسر دانش بشر ارزشی ندارد بلکه هیچ است و اگر از سقراط نام برده برای مثل بوده و گویا میخواسته است بمردم بگوید دانشمندترین شما کسی است که مانند سقراط بداند که هیچ نمیداند.
چون این نکته بخاطرم نرسید برای مزید اطمینان و پیروی فرمان خداوند جستجو و طلب خود را دنبال کردم و از همشهریها گذشته به بیگانگان پرداختم شاید کسی بیابم که براستی دانشمند باشد و چون نمی یابم ندای غیبی را بیان کرده بر مردم روشن میکنم که بیدانشند و این وظیفه چنان مرا گرفتار ساخته که بکارهای شخصی و ولایتی خود نمی