برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۱۵۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۱۴۶–

آیا بیاد نداری که معلوم کردیم دینداری تفاوت دارد با آنچه خداوندان دوست دارند و یک چیز نیست؟

اوتوفرون – چنین مینماید.

سقراط – و اکنون میگوئی دینداری آنست که خداوندان دوست میدارند پس یا اینست که آن زمان ما هر دو اشتباه کرده بودیم یا آنچه اکنون میگوئیم خطاست.

اوتوفرون – چنین مینماید.

سقراط – پس از سر نو باید رسیدگی کنیم که دینداری چیست من تا وقتیکه آنرا بدانم و دریابم باختیار از جستجوی آن دست برنمیدارم تو هم خواهش مرا ناچیز مدان و قوهٔ فکر خود را یکسره بکار ببر و آخر بمن بگو که حقیقت چیست زیرا اگر کسی آنرا میداند توئی و تا سخن نگفته باشی ترا نباید رها کنم چه اگر تو بخوبی دینداری و بی‌دینی را نمیدانستی چیست در این مقام برنمیآمدی که بر پدر پیر خود بخاطر یک نفر مزدور دعوای آدم‌کشی برپا کنی و یقین است که اگر این کار درست نبود از سخط خداوندان و سخن مردم میاندیشیدی ولیکن من می‌بینم تو مطمئن هستی که دربارهٔ دینداری و بیدینی در اشتباه نیستی. پس آنچه را میدانی بمن بگو و پنهان مکن.

اوتوفرون – ای سقراط این را بوقت دیگر بگذار زیرا من کار دارم و باید بروم.

سقراط – ای دوست گرامی چه میکنی؟ میروی و مرا بزمین میافکنی در صورتیکه من امیدوار بودم از تو بیاموزم که چه چیز دینداری است و چه چیز بیدینی است و از دست ملیطوس رها شوم و باو بنمایم که از اوتوفرون کارهای خدائی را آموختم و دیگر در این امور نه بدعت میگذارم نه بی سررشته هستم و از این پس بهتر زندگانی خواهم کرد.