برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۱۲۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
—۱۲۴—

مردم پیش‌بینی میکنم که چه روی خواهد داد مرا دیوانه میخوانند و بمن میخندند و حال آنکه یک کلمه از پیشگوئی‌های من دروغ نیست چه باید کرد؟ بر امثال ما رشک میبرند اما پروائی نیست و باید برابر آنها ایستاد.

سقراط – ای اوتوفرون گرامی، اگر تنها بخنده میگذشت چیزی نبود. مردم آتن هر کسی را هوشیار به‌بینند تا وقتی که آنچه را میداند نیاموخته است کاری باو ندارند، اما همینکه دیدند او میخواهد دیگران را مانند خود هوشیار سازد خشمناک میشوند. چنانکه تو میگوئی این از رشک است یا علت دیگر دارد.

اوتوفرون – هر چه باشد و هر عقیده دربارهٔ من داشته باشند هیچ نمیخواهم بپای آزمایش درآیم.

سقراط – آری تو میتوانی کاری کنی که گمان برند نمیخواهی چیزی را که میدانی بیاموزی، اما من میترسم چون با مردم آمیزش میکنم گمان ببرند که هر چه میدانم بهرکس برسد بی‌تفاوت میآموزم و مزدی از کسی نمیگیرم بلکه حاضرم برای اینکه سخنم را بشنوند چیزی هم بدهم و امروز اگر چنانکه بتو میخندند بمن هم می‌خندیدند و کاری دیگر نداشتند باک نداشتم از اینکه چند دقیقه در دیوانخانه بظرافت بگذرانیم و بخندیم اما اگر مطلب را جدی بگیرند چه میشود؟ کسی نمیداند مگر آنکه مانند تو غیب‌گو باشد.

اوتوفرون – نه سقراط، سرانجام خیر است تو هم جنک را از پیش میبری چنانکه من میبرم.

سقراط – راستی کار تو چیست ای اوتوفرون، آیا مدعی هستی یک کسی بر تو ادعائی دارد؟

اوتوفرون – من ادعا دارم.

سقراط – بر چه کسی ادعا داری؟