و اگر میخواهید مردم نیکوکار باشند باید علم بنیکی و بدی را بایشان بیاموزید یعنی ایشان را تربیت کنید و این وظیفهٔ اصلی و اساسی دولت است.
اگر فراموش نکرده باشید در آغاز این صحبت گفتیم ورود افلاطون بحکمت از راه سیاست بوده است باین معنی که او برخورد باینکه احوال اجتماعی یونان خرابست و رو بتباهی میرود، و علت آن سوء سیاست است و علت سوء سیاست آنست که سائس خوب ندارد. و چون در یونان مخصوصا در آتن حکومت و سیاست در دست عامه بود افلاطون متوجه شد باینکه اگر رجال سیاسی آتن حسن سیاست ندارند از آنست که سیاست علمی دارد و مبتنی بر اصول و قواعدی است و آن علم و اصول و قواعد در یونان در دست مردم نیست و بد و خوب را تشخیص نداده و نتایج آنرا نمیدانند، و اگر احیانا گاه گاه کسی پیدا شده که حسن سیاست داشته فقط فضل الهی شامل حالش بوده نه اینکه اصول و مبانی سیاست را میدانسته است، از نوشتههای افلاطون بر میآید که این توجه اول برای سقراط پیش آمده و بهمین جهت بود که همه کار را زمین گذاشته دنبال مردم میدوید و مباحثه میکرد که نادانی ایشان را نمودار کند و چون باو ایراد میکردند که چرا بوظائف سیاسی ملی نمیپردازی میگفت من تنها کسی هستم که در آتن بوظیفهٔ سیاست حقیقی عمل میکنم. باری افلاطون چون باین نکته برخورد عمل سیاست را کنار گذاشت و بعلم پرداخت تا برای سیاست اساسی بدست آورد بمردم بیاموزد و آکادمی را هم برای همین مقصود تأسیس کرده بود و همین است که در نوشتههای افلاطون عموماً اصل بحث در اخلاق و سیاست است و اگر گفتگوئی از مباحث دیگر فلسفی بمیان میآید بتبع آنهاست.
از اخلاق و سیاست کدام مهمتر است؟ البته اصل اخلاقست اگرچه