برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۱۱۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۱۱۳–

و گمان دارم افلاطون این سخن را بالاترین مدحی دانسته است که از سقراط کرده است و من از دیدن این عبارت دانستم چرا سقراط آثار کتبی ندارد از آنست بقول خواجه «که علم عشق در دفتر نباشد». آثار قلمی افلاطون هم همه حکایت زیبائی و حدیث عشق است ولیکن دو کتاب از کتابهای خود را خاص تحقیق عشق نوشته است که یکی همان کتاب مهمانی است که در جلسهٔ گذشته اشاره بآن کردم و دیگر فدروس نام دارد و در این هر دو کتاب افلاطون سخنوری حقیقی را هم معرفی کرده است و ماحصل آن سخنها اینکه «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق» اما اگر بخواهیم بدو کلمه بیان افلاطون را در عشق خلاصه کنیم اینست که روح انسان در آن هنگام که آزاد بود زیبائی مطلق و خیر حقیقی را دید و اکنون هم که غبار تن حجاب چهرهٔ جانش شده نگران اوست زیبائی محسوس را که می‌بیند یاد از زیبائی معقول میکند و نیز هر نفسی خواهان کمال یعنی طالب بقاست و بقا در پیوستن زیبائی یا خیر مطلق است و این امر منشاء عشق است ولی عشق نیز مانند معرفت دو درجه دارد همچنانکه معرفت محسوسات گمان است یعنی مربوط بامور نسبی و بی‌حقیقت است و معرفت حقیقی علم بمعقولات است، عشق هم مجازی و حقیقی دارد. عشق مجازی عشق بزیبائی محسوس است و عشق حقیقی عشق بزیبائی معقول. عشق مجازی تا یک اندازه بواسطهٔ تولید مثل سبب بقا میشود اما این بقا بقای تن است و بقای حقیقی بعشق حقیقی است که روح را بمبدأ خیر اتصال میدهد و زندگانی جاوید میبخشد. عشق مجازی چون نمونه‌ای از عشق حقیقی و مؤدی بوجهی از بقاست البته بقول خواجه فنی شریفست اما آنکه موجب حرمان نشود عشق حقیقی است و اگر میخواهی واقعی فیلسوف و حکیم باشی.

  عشق آن زنده گزین کو باقی است از شراب جانفزایت ساقی است