مگر آنگاه که دوباره از قید و بند تن برهد بشرط آنکه در این حیات دنیا از نفسپروری پرهیز نموده و بپرورش عقل پرداخته و خود را برای مرگ ظاهر که حیات حقیقی است مستعد نموده باشد. اینکه عرفای ما گفتهاند «بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر خود زندگی خواهی» عین کلام افلاطون است اما تصریح میکند که مردی در زندگانی دنیا نه بخودکشتن است نه بترک دنیا گفتن بلکه آنست تا بتواند خود را بخداوند شبیه سازد و شبیه شدن بخداوند این است که پاک باشد و عدالت کند و بداند که ادراکات و تمتعات دنیوی حقیقت ندارد و حقیقت مجرداتند و نفس انسان با آنها خویشاوندی دارد و چون باین معنی متوجه باشد و به لوازم آن عمل کند پس از مرگ به آن حقایق واصل میشود و زندگی جاوید درمییابد.
بهترین ورزش که برای تحصیل علم بعقل باید داد فراگرفتن ریاضیات است و پس از آن مباحثه و مطالعه در معقولات، در ریاضیات چنانکه گفتیم افلاطون و پیروان او کوششها کرده و بآن علوم ترقیات عمده دادهاند و در آکادمی علم اعداد و هندسهٔ مسطحات و هندسهٔ مجسمات و هیئت و نجوم و موسیقی مقرراً آموخته میشد، ولیکن بعقیدهٔ افلاطون ریاضیات مقدمهٔ تحصیل علم است نه خود علم. اشتغال بریاضی برای اینست که ذهن را بتعقل مجردات مأنوس کند اما اموری که موضوع علوم ریاضی هستند معقول صرف نیستند و وجودشان در ماده است. پس فیلسوف باید از تعقل موضوعات ریاضی هم بالاتر رود و معقولاتی را بنظر گیرد و مورد مطالعه قرار دهد که بهیچوجه محتاج بماده نباشد و بهترین وسیلهٔ مطالعه در این معقولات گفتگوی بین اثنین و سؤال و جواب است که افلاطون آنرا بزبان یونانی دیالکتیک میگوید و بعدها این لفظ را گاه بمعنی فن جدل گرفتهاند و گاه کلیهٔ منطق را دیالکتیک خواندهاند. اما غرض افلاطون از دیالکتیک اولا مباحثه است بمعنی حقیقی آن یعنی اینکه دو نفر