راه سیاست و برای سیاست بوده و اصلا پیش از افلاطون و ارسطو فلسفه دامنهٔ بهناوری نداشته است اینست که از یک طرف گاه گاه میبینیم افلاطون مسافرتهائی بجزیرهٔ سیسیل میکند بامید اینکه وسیلهٔ تأسیس سیاست حکیمانه را فراهم آورد و از طرف دیگر با آنکه میدانم افلاطون خود در واقع مؤسس حکمت نظری است در همهٔ آثار او بیشتر گفتگو ها را در حکمت عملی یعنی سیاست و اخلاق مییابیم تا آنجا که دو کتاب بزرگ مهم او یکی سیاست نام دارد و دیگری قوانین و باقی مصنفات او هم باستثنای دو سه فقره همه در سیاسیات و اخلاقیات گفتگو میکند چنانکه مختصری از آن در جلسهٔ گذشته بیان کردم. در هر حال چه در حکمت نظری چه در حکمت عملی در آن قسمت که باقی مانده و میخواهم شما را اجمالا بآن آشنا کنم اگر بخواهم مانند جلسهٔ گذشته کتابهای افلاطون را یک یک پیش بکشم و مجملی از مندرجات آنها حکایت کنم سخن دراز میشود و مایهٔ کسالت خواهد بود و در یک مجلس بپایان نخواهد رسید اینست که تغییر روش داده میگویم: از آثار و گفتههای افلاطون پیداست که از تحقیقات دانشمندان پیش مخصوصاً از مائهٔ پنجم و ششم پیش از میلاد بخوبی آگاه بوده، و اختلافاتی که در آراء و عقاید آنها دیده میشود او را بمشکلات انداخته است هرقلیطوس و پیروان او را میبیند که هیچ چیز را در عالم ثابت و پایدار نمیدانند و اصل وجود را حرکت و جنبش میپندارند. چون به برمانیدس و پیروان او برمیخورد میبیند اصلا منکر حرکتاند و تغییر و تبدیلاتی را که در موجودات دیده میشود ناشی از خطا و اشتباه فکر و حس انسان میدانند. انباذقلس را میبیند که معتقد بچهار عنصر است، و ذیمقراطیس و انکساغورس باجزاء کوچک جسمانی بیشمار قائلند که