سیاح خم شد.
سیاح ابروها را درهم کشیده بدارخیش نگاه میکرد. آنچه دربارهٔ روش دادگستری باو گفته شده بود ویرا راضی نمیکرد. و او ناگزیر بود پیوسته بخاطر آورد که آنجا سرزمین محکومین است، جائی که اقدامات استثنائی در آن ضروریست و روح نظامی باید بر کوچکترین چیزی حاکم باشد. وانگهی او امیدوار بود که فرماندهٔ جدید، بیشک، ولی بکندی، در آنجا روش تازهای برقرار خواهد کرد و این روش تازه را فکر کوتاه افسر نمیتوانست بپذیرد. سیاح در پی این اندیشهها پرسید: «آیا فرمانده در مراسم اعدام حضور مییابد؟» افسر از این پرسش غیر مترقب، برآشفت و سیمای محبتآمیز او گرفته شد، گفت: «معلوم نیست، برای همین است که باید عجله کنیم. من حتی ناچارم توضیحاتم را به اختصار برگزار کنم. ولی فردا صبح همینکه ماشین را پاک کردند – تنها عیب این ماشین اینست که زیاد کثیف میشود – من میتوانم به گفتههای امروزم چیزهای مشروحتری بیفزایم. عجالتاً