برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۹۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۹۳
فرانتس کافکا

وقتش را بگیرد. پیش سیاح آمد، بازویش را گرفت و محکوم را با دست نشان داد. محکوم در برابر دقتی که در این لحظه آشکارا بسوی او متوجه شده بود خود را راست کرد و سیخ ایستاد. – سرباز نیز دوباره زنجیر را در دست گرفت – افسر گفت: «موضوع از این قرار است. اینجا، در سرزمین محکومین، من عهده‌دار شغل دادرسی هستم. با وجود کمی سنم. چون در کلیهٔ امور تأدیبی به فرماندهٔ پیشین کمک میکردم. کسی هستم که بیش از همه به لم ماشین آشنائی دارم. اصلی که در موقع صدور حکم راهنمای من است این است: بی‌شک همیشه خطائی وجود دارد. دادگاههای دیگر مختارند که از این اصل پیروی نکنند زیرا آنها با حضور چندین نفر تشکیل میشوند و بعلاوه بالا سرشان دادگاههای عالیتری نیز هست. ولی اینجا اینطور نیست، لااقل در زمان فرماندهٔ سابق اینطور نبود. راست است که فرماندهٔ جدید نشان داده است که بسیار میل دارد در امور قضائی من دخالت کند ولی من تاحال توانسته‌ام دستش را کوتاه نگاهدارم و امیدوارم که بعدها هم خواهم