برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۹۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۹۲
گروه محکومین

خودرا بطرز خاصی به او دوخته است و گوئی این نگاه از او میپرسد که آیا وی میتواند روشی را که برایش شرح میدهند تأیید کند؟ بهمین جهت سیاح که تازه راحت به پشتی صندلی تکیه داده بود دوباره بجلو خم شد و این سؤال تازه را کرد: «لااقل، او میداند که محکومش کرده‌اند؟» افسر در حالی که به سیاح لبخند میزد و گوئی باز انتظار حرفهای عجیب و غریب او را داشت، گفت: «این را هم نه.» سیاح در حالی که دست به پیشانی خود می‌کشید گفت: «نه! پس این آدم حتی حالا هم نمیداند که در دادنامه چه سرنوشتی برایش تعیین کرده‌اند؟» افسر که از پهلو نگاه میکرد و گوئی نمی‌خواست با شرح مطالبی که بنظرش آنقدر واضح می‌آمد به سیاح جسارتی کرده باشد مثل این که با خودش حرف میزند گفت: «برای او امکان دفاع وجود نداشته است.» سیاح از جایش برخاسته گفت: «معذلک می‌بایستی این امکان برای او وجود داشته باشد.»

افسر دید که شرح جزئیات ماشین ممکن است زیاد