سیاح قرار داشت. زنجیر محکوم را به دور مچهای خود پیچیده بود، با یکدست به تفنگ خود تکیه کرده سر را به شانههای خویش متمایل میکرد و به چیزی توجه نداشت. سیاح تعجبی نمیکرد زیرا افسر به فرانسه حرف میزد و بیشک سرباز و محکوم هیچ کدامشان این زبان را نمیفهمیدند و همین بر شگفتی حرکات و اطوار محکوم که باوجود این میکوشید توضیحات افسر را دنبال کند بسی میافزود. محکوم باسماجت آمیخته بهسستی، پیوسته نگاههای خود را به طرفی که افسر با انگشت نشان میداد متوجه میکرد و اینک که پرسش سیاح رشتهٔ صحبت افسر را بریده بود محکوم نیز مانند افسر خیره خیره بهسیاح مینگریست.
افسر گفت: «بله، دارخیش، این نام مناسبی است، سوزنها به همان وضع قرار گرفتهاند که سیخهای یک دارخیش، و این آلت بررویهم مانند دارخیشی عمل میکند، با این تفاوت که سر جای خود ثابت است و کارش نیز بیشتر جنبهٔ هنری دارد. وانگهی همین الان خودتان هم خواهید