عصیان خودرا تبرئه بکند، در حالی که نمیداند نسبت باو بیدادی شده است یا نه و هرگز تقاضاهای قانون را نخواهد شناخت؟ رویهمرفته زمانی که حس بزهکاری را بمیان بکشیم، شورش و تسلیم هردو بیهوده است. از اینقرار یکجور فریب همگانی وجود دارد که کمتر مربوط به بیدادی قانون میشود، زیرا وضع تحمل ناپذیری انسان را وادار میکند که در عین حال فریفته شود و به فریفتاری خود هوشیار هم باشد و یا در جلوش سر تسلیم فرود بیاورد و یا شورش کند. موضوع اساسی کنار آمدن با این وضع تحمل ناپذیر است.
هر چند پیام کافکا ناامیدانه و بنبست است و در آن هر گونه تکاپو و کوشش سرش به سنگ میخورد و عدم از هر سو تهدید میکند و پناهگاهی وجود ندارد و برخورد فقط با پوچ رخ میدهد و منطقهای پیدا نمیشود که بتوان از تنگ نفس گریخت، اما کافکا این دنیا را قبول ندارد. در دنیائی که همه چیز یکسان باشد دنیای اهریمنی است و هر گاه اطراف خود را اینطور میبیند دلیل آن نیست که باید تن را به قضا سپرد و با درد ساخت. برعکس کافکا نسبت به مقامات ستمگری که با پنبه سر میبرند کینهٔ شدیدی میورزد، با پشت کار عجیبی ادعاهای آنها را بباد مسخره میگیرد و قانون و دادگستری و دستگاه شکنجهٔ دوزخی را که روی زمین برپا کردهاند محکوم میکند و قدرت آنهارا نابود میسازد و خودشانرا مرده میانگارد.
این دنیا جای زیست نمیباشد و خفقانآور است. برای همین به جستجوی «زمین و هوا و قانونی» میرود تا بشود با آن زندگی