آمدی، قانون بسوی تو نمیآید.» میتوان نتیجه گرفت بهمان درجه که حس هشیاری ک.. بیدار میشود، بهمان درجه مورد بازخواست قانون قرار میگیرد.
در داستان «گراکوس شکارچی» که زورق مردهکش کارون Caron را بیاد میآورد، ماجرای شکارچی است که تا ابد محکوم است در زورق خود سرگردان بماند. در اینجا مسئلهٔ مرگ و بزهکاری بهم میپیوندد. گراکوس بعلت لغزشی محکوم شده که خودش بیاد نمیآورد، اما با وجود این مسئول میباشد. هر چند لغزش اساسی را به گردن زورقبان میاندازد، اما حق ندارد حتی یک روز از دریانوردی ناامیدانهاش بیاساید.
«گروه محکومین»[۱] یکی از داستانهای جانگداز کافکاست که بی شباهت با آثار ادگار آلن پو E.A.Poe نمیباشد، ولیکن از حیث مضمون و کنایهای که در بر دارد با شیوهٔ او متفاوت است. در این داستان دادگستری بصورت ماشین خودکار اهریمنی درآمده که بوسیلهٔ خالکوبی کلمات قصار فرماندهٔ مرده بر روی تن محکوم اورا زجرکش میکند. در مقابل شکنجهٔ استادانه و بینتیجهای که به محکومین میکنند، آنها نه وسیلهٔ دفاع دارند و نه بجرم خود آگاهند و حتی توضیح هم به زبان بیگانه به جهانگرد تماشاچی داده میشود. این ماشین اختراع فرماندهٔ سابق میباشد که مرده است. فرماندهٔ تازه با نظریات او مخالف میباشد و پیروانش
- ↑ (In der Strafkolonie) La Colonie Pénitentiaire, trad. J. Starobinski, Fribourg, 1945.