برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۶۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۵۸
پیام کافکا

خواننده دست میدهد و دشواری رسیدن به مقصود و لغزش و فرار و دلواپسیهای جانور در کنامش که از ترس رسیدن دشمن فلج میشود و نیز احساس خفقان که اغلب در نوشته‌هایش به آن بر میخوریم مربوط به ناخوشی سل او نیست. این هوای رقیق شده را برای توصیف تهی لازم دارد. قهرمانان کافکا از دشواریها و آزمایشها و ناکامیها و شکستهائی که متحمل میشوند هرگز گله‌مند نمیباشند، تعجبی نمیکنند و سرنوشت خودرا با روشن بینی پذیرفته خم به ابرو نمیآورند و بردباری شگفت‌انگیزی از خود نشان میدهند. انگار که موضوع مربوط به دیگری است.

«من چه وجه مشترکی با جهودها دارم؟ آیا با خودم وجه مشترکی دارم؟ من باید در کنجی پنهان شوم و دلخوش باشم که بتوانم نفس بکشم!» زیرا در چنین دنیائی چه وابستگی انسان میتواند با خودش و دیگران داشته باشد؟ فقط میتواند تنها باشد، هیچ جور همدردی در میان نیست. برای او که از دنیای زنده‌ها کوچ کرده بود، همه کس حتی مادرش را بچشم بیگانه مینگریسته، زمین زیر پایش میلرزیده، از اسرائیلیان بیزار بوده، میهنی برای زیستن و هوائی برای نفس کشیدن نداشته است.

احساس شگرفی که کافکا از تنهائی خود میکرده باید در نظر گرفت: «تا اندازه‌ای بمن تحمیل شد و تا اندازه‌ای خودم به دنبالش رفتم.» و قهرمانانش که تا آخر هر چیز میروند، همهٔ آنها در جدائی و تجرد زندگی میکنند. آنها نیز مانند آفرینندهٔ خود منطق سرد و