برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۵۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۵۰
پیام کافکا

خودرا بعنوان شخصیت انسانی برسمیت بشناسد. بعقیدهٔ کافکا دورانی است که شخصیتی وجود ندارد، آسمان تهی است و روی زمین موجوداتی درهم میلولند که آدم نیستند و حتی شرایط ابتدائی زندگی سابق را بکلی فراموش کرده‌اند. آزمایش دردناک انسانی را دیگر آدمیزاد نمیتواند دنبال کند. جانشینش جانورانی خواهند شد که بکنج خلوت لانهٔ او تا روز مرگش رخنه خواهند کرد. معلوم نیست که مرگ هم بهتر از زندگی بتواند از قانون عدم امکان بر کنار باشد زیرا گریه و ناله و دعا و نفرین هم در آن تأثیر ندارد.

جنبهٔ دیگر این دلهره مانند عقاید مربوط به الهیات قرون وسطائی احساس فناناپذیر بودن بهشت زمینی است. «ما برای زندگی در بهشت آفریده شده بودیم، بهشت برای ما پرداخته شده بود، اما سرنوشت دگرگون شد، آیا چنین تغییری در سرنوشت بهشت هم روی داده؟ باین نکته اشاره نشده است.» کافکا میکوشد که در بهشت زمینی وارد شود. همچنین حاضر است زندگی جسمانی را برای زندگی معنوی بدرود گوید. در یادداشتهای خود این عقیدهٔ قدیم هند و ایرانی را میپروراند: « جهان دیگری جز جهان مینوی است؛ آنچه ما دنیای محسوس (گیتی) میخوانیم وجود شر در جهان مینوی نیست، و آنچه شر مینامیم لزوم تکامل بی‌پایان ماست.» در جای دیگر بطرز اسرار آمیزی یادداشت میکند: «قفسی به جستجوی پرنده‌ای رفت.» آیا قفس نمیخواهد ثابت کند که پرنده‌ای وجود ندارد و همه جا تهی است؟ هر کسی قفس خودرا بدنبالش میکشد، کسیکه در قفس میماند و داخل