برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۳۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۳۱
صادق هدایت

که کسی «گلویمان را نفشارد.» و با یک جمله ردپائی که در دنیا از خود گذاشته گزارش می‌کند: «من نفی زمانه را پیروزمندانه بر خود هموار کردم.» ازین رو کافکا کوشید تا جان کلام خود را با صدای تازه و ترسناک بیان کند، با صدای آواره که مدای مشخص دنیای امروز ماست.

بیگانه نسبت بهمه، یکه و تنها در جستجوی حقیقت وادی اندیشه را پیمود و دست تهی برگشت: «همه چیز وهم است، خانواده، دفتر اداره، دوست، کوچه و همچنین دورترین و یا نزدیکترین زن همه‌اش فریب است. نزدیکترین حقیقت آنست که سرت را بدیوار زندانی بفشاری که در و پنجره ندارد.» اما او هیچگاه شاهد ناامید شکست خود نبود، بلکه با تمام نیرو آنرا میخواست و همهٔ مسئولیتش را بگردن گرفت. شالدهٔ زندگیش را با دست خود ریخت، اما همین که به ته انزوا رسید با نومیدی تلخی روبرو گردید. در داستان «کاوشهای یک سگ» بعد از آنکه سگ روزه میگیرد و میخواهد خلاء آسمان را ثابت کند، همینکه جستجویش میخواهد به نتیجه برسد میگوید: «آخرین امید و آرزویم ناپدید شد؛ در اینجا بسختی خواهم مرد، کاوشهایم بکجا انجامید؟ کوششهای کودکانه‌ای بود در زمانی که بطرز کودکانه‌ای خوشبخت است... اینجا فقط سگ بدبخت سرگردانی است که میخواهد خوراک معدومی را در هوا بقاید.» در گوشه‌ای خزید و شاهد شکستهای خود شد. نه اینکه سودای پیروزی در سر داشت: «من امیدی به پیروزی ندارم، و از