برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۳۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۲۸
پیام کافکا

برمیگزیند. عجب نیست هرگاه کشمکش میان خود و دنیا در کافکا احساس شدید بزهکاری تولید میکند. این موضوع یکی از مطالب اساسی در سرتاسر نوشته‌هایش میگردد. بزهکاری و نه گناه، زیرا کافکا و قهرمانانش خودشان را گناهکار نمیدانند. کافکا اصلا گناه نمیشناسد و پی‌درپی پرسشهای دردناک ابدی بشر را مطرح میکند: بکجا میرویم، زیر تأثیر چه عواملی هستیم، قانون کدامست؟ فکر او پیوسته میان دو قطب انزوا و قانون در نوسان است اما بهیچکدام برنمیخورد.– گویا انسان بازیچهٔ دست قوائی است که عموماً از تفکیک آنها چشم میپوشد و بعلت نداشتن کوچکترین حس کنجکاوی است که توانسته در جامعه به فراخور زندگی در بیاید.

آیا بنظر نمی‌آید که آثارش یکجور فعالیت برای تلافی از ناکامیهای زندگی بوده است؟ دنیای دقیق و موشکافی که زوایای روح بشری در آن کاویده میشود و مانند کابوس میگذرد، انسان وقتش را به کارهای پوچ و بی‌معنی میگذراند و میکوشد از زیر بار گناهانی که پشتش را خم کرده شانه خالی بکند و در تنهائی و ناامیدی بن‌بست دست و پا میزند، بی‌شک دنیای بسیاری از همزمانان ماست، همچنین شرح زندگی خود او میباشد. کافکا نسبت به خود وفادار است، آنچه نوشته از درد و شکنجهٔ جسمانی و معنوی او تراوش کرده که آنها را با روشن بینی و منطق سرد بیرحمانه بیان می‌کند و بیم و هراس در دل خواننده می‌اندازد. قهرمانان او بقدری مظهر خودش هستند که حتی نمیخواهد پرده پوشی بکند و آنها را با حرف اول اسم خود مینامد. مانند: ژوزف ک... تمام اسم را ندارند،