آنجارا پناهگاه خود میداند و در عینحال از آن بیزار است. هنگام فراغت خودرا بنوشتن و شنا و قایقرانی و باغبانی و نجاری میگذرانیده است.
*
چیزیکه غریب است، بهمان تناسب که زمان میگذرد سیمای کافکا قویتر جلوهگر میشود. شاید بوسیلهٔ تحلیل روحی بتوان تاحدی بزندگی درونی او پی برد، اما علت غرابت اخلاقش برما پوشیده خواهد ماند.
سه موضوع سرنوشت کافکارا تعیین کرده است: مخالفت پدر و در نتیجه مخالفت با جامعهٔ یهود، زندگی مجرد و ناخوشی. ازآنجاکه پدررا نمایندهٔ قانون و جامعهٔ یهود میداند، برای درک الوهیت به جستجوی شخصی میپردازد، اما دستخالی برمیگردد. ازلحاظ اینکه صورت جدی بهتنهائی خود بدهد مانند «کیرکگارد» نامزدی خودرا پس میخواند و از زناشوئی چشم میپوشد. اما درین هنگام درد بیدرمان سل پدید میآید و در صورتیکه این ناخوشی تا دم مرگ باید اورا بعنوان شکنجهٔ تنهائی بتراشد، برای تبرئهٔ آن یکجور تأویل شخصی دربارهٔ نیکی و بدی قایل میشود.
شکی نیست که کافکا زندگی خودرا در وحشت از فرمانروائی پدر مستبد بسر میبرد و تا آخر عمر نمیتواند این یوغ را تکان بدهد، تهدید پدر همواره بغل گوشش صدا میکرده: «مثل یک ماهی شکمت را میدرانم.» اما این مرد هرگز دست خود را بسوی پسر یکییکدانهاش بلند نکرد. هرگاه کافکا کامیاب میشد که تشکیل خانواده بدهد، شاید میتوانست