شاید خوانندهٔ اروپائی هنوز با این طرز تفکر آشنائی نداشت، زیرا مهتاب سردی که در نوشتههای کافکا روی حالات را گرفته، لحن ساده و موشکافی که کافکا برای نشان دادن در هم پیچیدگی حقیقت (آنچنان که دیده است) بکار میبرد، جستجوی بیرحمانهای که در کشف واجبالوجود میکند ولی بجائی نمیرسد و پردهپوشیهائی که در تشبیهاتش میآورد مانع شهرت عمومی او شده بود. اما از همان اول کسانیکه بحران کامل دنیای ما را دریافته بودند، کتابهایش را با آغوش باز استقبال کردند. از این گذشته، پیش از جنگ اخیر، هنوز امید مبهمی به آزادی و احترام حقوق بشر و دادگستری وجود داشت. هنوز هواخواهان دیکتاتوری رک و راست بردگی را بجای آزادی، بمب اتمی را بجای حقوق بشری و بیدادگری را بجای دادگستری جا نزده بودند، هنوز تودههای مردم بدست سیاستمداران و غارتگران تبدیل به جانور و آدم زنده به نیمه جان تبدیل نشده بود. برای همین است که مردمان بعد از جنگ، انعکاس دنیای پوچی که کافکا بطرز فاجعهانگیزی پرورانیده در قلب خود احساس میکند.
اخیراً راجع به افکار و عقاید و دبستان فلسفی و شخصیت کافکا کتابهای بسیاری نوشته شده که مورد تعبیر و تفسیر فراوان قرار گرفته و مانند موشی که در کنیسه بیفتد ولوله بپا کرده است. هرگاه برخی بطرف کافکا دندانقروچه میروند و پیشنهاد سوزاندن آثارش را میکنند، برای اینست که کافکا دلخوشکنک و دست