برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۱۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱۲
پیام کافکا

دلهره آوری یخه‌مان را میگیرد! همهٔ چیزهائی که برای ما جدی و منطقی و عادی بود، یکباره معنی خود را گم میکنند، عقربک ساعت جور دیگر بکار میافتد، مسافت‌ها باندازه گیری ما جور در نمیآید، هوا رقیق میشود و نفسمان پس میزند. آیا برای اینکه منطقی نیست؟ برعکس همه چیز دلیل و برهان دارد، یک جور دلیل وارونه؛ منطق افسار گسیخته‌ای که نمیشود جلویش را گرفت. – اما برای اینست که می‌بینیم همهٔ این آدمهای معمولی سر بزیر که در کار خود دقیق بودند و با ما همدردی داشتند و مثل ما فکر میکردند، همه کارگزار و پشتیبان «پوچ» میباشند. ماشین‌های خود کار بدبختی هستند که کار آنها هرچه جدی تر و مهمتر باشد، مضحک‌تر جلوه میکند. کارهای روزانه و انجام وظیفه و تک و دوها و همهٔ چیزهائی که به آن خو کرده بودیم و برایمان اموری طبیعی است، زیر قلم کافکا معنی مضحک و پوچ و گاهی هراسناک بخود میگیرد.

آدمیزاد، یکه و تنها و بی پشت و پناه است و در سرزمین ناسازگار گمنامی زیست میکند که زاد و بوم او نیست. با هیچ کسی نمیتواند پیوند و دلبستگی داشته باشد، خودش هم میداند، چون از نگاه و وجناتش پیداست. میخواهد چیزی را لاپوشانی بکند، خودش را به زور جا بزند، گیرم مچش باز میشود: میداند که زیادی است. حتی در اندیشه و کردار و رفتارش هم آزاد نیست، از دیگران رودرواسی دارد، میخواهد خودش را تبرئه