محکوم پرتاب کرد و برای توضیح به سیاح گفت: «هدیهٔ خانمها.»
باوجود شتابی که افسر در کندن لباس خود به خرج میداد تا بعد کاملا لخت شود، از هر تکهٔ لباس خویش مواظبت دقیقی بجای میآورد. حتی با نوک انگشتها یراقهای نیم تنه خود را تکاند. منگولهٔ شمشیر خودرا درست سر جایش قرار داد. چیزی که بهیچوجه با این دقت جور درنمیآمد این بود که همینکه افسر قطعهای از لباس خود را مرتب میکرد فوراً آنرا با یک حرکت تند و خود بخود به درون گودال پرتاب میکرد. آخرین چیزی که برایش ماند شمشیر کوتاهش بود که به بندی آویخته بود. شمشیر را از غلاف بیرون کشید، خردش کرد، سپس تکههای آنرا باغلاف و بند باهم، چنان سخت به درون گودال انداخت که صدای برخورد آنها از ته گودال شنیده شد.
دیگر افسر کاملا برهنه شده بود. سیاح لبهای خود را میگزید و چیزی نمیگفت. بهخوبی میدانست چه روی خواهد داد ولی حق نداشت افسر را از هر کاری که باشد