برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۱۳۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۱۳۶
گروه محکومین

نشسته بود و خندان دستها را به زانوهای خود میزد، میرقصید. با وجود این محکوم برای احترام حاضران ملاحظه میکرد.

وقتی افسر بالاخره کار خودرا در بالا تمام کرد نگاهی مسرت آمیز به همهٔ قسمتهای ماشین انداخت. سپس سرپوش خالکوب را که تا آن زمان باز بود، بست. به گودال نگاهی کرد. نظری به جانب محکوم افکند و باخرسندی تمام مشاهده کرد که محکوم رختهایش را از گودال بیرون آورده است. سپس به طرف تشت رفت. ولی دیر رسیده بود، دید آب تشت به کثافت نفرت انگیزی آلوده است. از اینکه نتوانست دستهای خود را بشوید ملول شد. بالاخره آنها را در شن فرو برد – این چارهٔ موقت آنطور که باید او را راضی نمیکرد ولی ناچار بآن قناعت نمود – برخاست و مشغول گشودن تکمه‌های نیم تنهٔ خود شد. بر اثر این کار اول دو تا دستمال زنانه‌ای که به زیریخهٔ خود گذاشته بود در دستش فروافتاد. افسر گفت: «اینها هم دستمالهایت!» و دستمالها را به سوی