من نیز ناچیز است.»
افسر گفت : «شما میتوانید»، سیاح با وحشت میدید که افسر مشتهایش را گره میکند. افسر باز با التماس بیشتری گفت: «شما میتوانید. هن نقشهای دارم که باید با موفقیت اجراء شود. شما تصور میکنید که نفوذ شما کافی نیست، من میدانم که کافی است. فرض میکنیم که حق با شماست: آیا لازم نیست حتی با وسائل ناقص کوشید تا مگر بتوان این تأسیسات را زنده نگاهداشت؟ نقشهٔ مرا گوش کنید. برای اجرای آن پیش از همه چیز لازم است که شما امروز از آنچه در بارهٔ این تأسیسات میاندیشید کلمهای بر زبان نرانید و تا از شما مستقیماً سؤالی نکردهاند بهیچ وجه نباید راجع به آن حرفی بزنید. اظهارات شما باید کوتاه و نامشخص باشد، طوری که بتوان پی برد که برای شما دشوار است در این خصوص چیزی بگوئید و اکراه دارید. و اگر بنا شود روزی آشکارا حرفتان را بزنید همه را بباد دشنام خواهید گرفت. من تقاضا ندارم که شما دروغ بگوئید.