بس وسیع است. فقط سر ساعت ششم است که محکوم مپل خوردن را از دست میدهد. آنوقت من بنا بمعمول زانو بزمین میزنم و آنچه را میگذرد تماشا میکنم. کم اتفاق میافتد که محکوم لقمهٔ آخر را فرو ببرد، فقط آنرا در دهان میگرداند و بدرون گودال تف میکند و آنوقت من برای این که تفش بصورتم نخورد خودم را خم میکنم. نمیدانید در ساعت ششم چه آرامشی بمحکوم دست میدهد! هوشیاری مانند خورشیدی که در حال برآمدن است اول از دور و بر چشمها پدیدار میشود سپس سراسر چهره را فرا میگیرد بقسمی که نابیناترین اشخاص میتوانند آنرا درک کنند. این منظره چنان گیراست که ممکن است ما را وادار کند که خودمان را با محکوم بزیر دارخیش بیندازیم. در حقیقت جز این پیش آمد دیگری نمیشود. فقط محکوم شروع بتشخیص دادن نوشته میکند و دهانش بوضعی در میآید که گوئی وی مشغول گوش دادن است. شما دیدید که تشخیص دادن نوشته با چشم آسان نیست،