این برگ همسنجی شدهاست.
۴۲
گلستان سعدی
ملک گفت: برانید این گدای شوخ چشم مبذر را، که چندین نعمت و مال را به اندک مدت برانداخت. نداند که خزینه بیتالمال لقمه مساکین است؛ نه طعمهٔ اخوان شیاطین.
ابلهی کو، روز روشن شمع کافوری نهد | زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ |
یکی از وزرای ناصح گفت: ای خداوند مصلحت آن میبینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند، اما آنچه فرمودی از زجر و منع، مناسب سیرت ارباب همت نیست. یکی را به لطف امیدوار گردانیدن و باز بنومیدی خسته خاطر گردانیدن.
به روی خود در طماع باز نتوان کرد | چو باز شد، به درشتی فراز نتوان کرد |
کس نبیند که تشنگان حجاز | به لب آب شور گرد آیند | |||||
هر کجا چشمهای بود شیرین | مردم و مرغ و مور گرد آیند |
حکایت – یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشگر به سختی داشتی، لاجرم دشمنی صعب روی نمود، همه پشت بدادند.