این برگ همسنجی شدهاست.
۳۱
باب اول – در سیرت پادشاهان
با بدان یار گشت همسر لوط | خاندان نبوتش گم شد | |||||
سگ اصحاب کهف روزی چند | پی نیکان گرفت و مردم شد |
این بگفت و طایفهای از ندمای ملک با او به شفاعت بار شدند. ملک از سر خون او درگذشت او گفت: بخشیدم اگرچه مصلحت ندیدم.
دانی که چه گفت زال با رستم گرد | دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد | |||||
دیدیم بسی آب ز سرچشمهٔ خرد | چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد |
فی الجمله وزیر، پسر بخانه برد و به ناز و نعمت بپرورد و سایر آداب خدمت ملوکش تعلیم کرد، چنانکه در نظر همگنان پسندیده آمد، باری وزیر از شمایل و اخلاق او در حضرت ملک شمهای میگفت که تربیت عاقلان در وی اثر کرده است و جهل قدیم از جبلت او بدر رفته، ملک را از این سخن تبسم آمد و گفت: