این برگ همسنجی شدهاست.
۲۵
باب اول – در سیرت پادشاهان
زنده است نام فرخ نوشیروان به عدل | گرچه بسی گذشت که نوشیروان نماند | |||||
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر | زآن بیشتر که بانگ برآید فلان نماند |
حکایت – ملکزادهای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلند و خوبروی. باری پدرش به کراهت و استخفاف در وی نظر کرد: پسر بفراست دریافت و گفت: ای پدر، کوتاه خردمند به از بلند نادان. نه هر چه بقامت مهتر بقیمت بهتر. که:
الشاة نظیفة والفیل جیفة
اقل جبال الأرض طور وانه | لا عظم عندالله قدر و منزلا |
آن شنیدی که لاغری دانا | گفت: روزی به ابلهی فربه | |||||
اسب تازی اگر ضعیف بود | همچنان از طویلهای خر، به |
پدر بخندید و ارکان دولت بپسندیدند و برادران بجان برنجیدند.