برگه:GolestaneSadi.pdf/۱۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۴
گلستان سعدی

و روی از محاوره او گردانیدن مروت ندانستم، که یار موافق بود و محب صادق.

  چو جنگ آوری باکسی در ستیز که از وی گزیرت بود با گریز  

بحکم ضرورت سخن گفتیم و تفرج‌کنان بیرون رفتیم در فصل ربیع، که صولت برد آرمیده بود و اوان دولت ورد رسیده

  پیراهن برگ بر درختان چون جامهٔ عید نیکبختان  

* * *

  اول اردیبهشت ماه جلالی بلبل گوینده بر منابر قضبان  
  بر گل سرخ از نم اوفتاده لئالی همچو عرق بر عذار شاهد غضبان  

شب را در بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبین افتاد، موضعی خوش و خرم و درختان دلکش درهم، گفتی که خرده مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تاکش آویخته