برگه:GolestaneSadi.pdf/۱۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۲
گلستان سعدی

  لاجرم مرد عارف و کامل ننهد بر حیات دنیا دل  
  پند سعدی بگوش و جان بشنو ره چنین است مرد باش و برو  

بعد از تأمل این معنی مصلحت آن دیدم که در نشیمن عزلت نشینم و دامن از صحبت فراهم چینم و دفتر از گفته‌های پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم.

  زبان بریده بکنجی نشسته صم بکم به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم  

تا یکی از دوستان، که در کجاوه انیس من بود و در حجره هم جلیس، برسم قدیم از در درآمد. چنانکه نشاط و ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد. جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبد بر نگرفتم. رنجیده نگه کرد و گفت:

  کنونت که امکان گفتار هست بگو ای برادر، به لطف و خوشی  
  که فردا چو پیک اجل در رسد بحکم ضرورت زبان درکشی  

یکی از متعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید