برگه:GheseHayeBehrang.pdf/۹۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
عروسک سخنگو ● ۹۷
 

جا خوش کرده بودند و عروسک‌ها را تماشا می‌کردند.

یاشار و اولدوز از دیدن این‌همه عروسک و پرنده و جانور ذوق می‌کردند. هیچ بچه‌ای حتی در خواب هم چنین چیزی ندیده است. ماه در آب برکه دیده می‌شد. درخت‌ها و پرنده‌ها و شعله‌های آتش هم دیده می‌شد. همه‌چیز زیبا بود. همه‌چیز مهربان بود. خوب بود. دوست‌داشتنی بود. همه‌چیز. همه‌چیز. همه.

 
✵ طاووسی با دم چتری و پرچانه
 

طاووس تک‌وتنها روی درختی نشسته و دمش را آویخته بود. عروسک سخن‌گو به یاشار و اولدوز گفت: بیایید شما را ببرم پیش طاووس، باش صحبت کنید. من می‌روم پیش سارا. صداتان ‌که کردم، می‌آیید پیش عروسک‌ها.

اولدوز گفت: سارا دیگر کیست؟

عروسک گفت: سارا بزرگ ماست.

عروسک بچه‌ها را با طاووس آشنا کرد و خودش رفت پیش دوستانش.

طاووس گفت: پس شما دوستان عروسک سخنگو هستید.

اولدوز گفت: آره. ما را آورده ‌اینجا که جشن عروسک‌ها را تماشا کنیم.

یاشار گفت: راستی، طاووس، تو چقدر خوشگلی!