خانهی کلثوم.
اولدوز گفت: بگذار یکی دو تا هم بخورم، بعد.
بابا و پری هم رفتند تو. زن بابا در اتاق اینور و آن ور میرفت و دست روی دلش گذاشته بود و مینالید. بابا و پری که تو آمدند گفت: بوی گند همهجا را پر کرده.
پری گفت: بوی نفت است، خانمباجی.
زن بابا گفت: یعنی من اینقدر خرم که بوی نفت را نمیشناسم؟… وای دلم!… رودههام دارند بالا میآیند… آ…خ!…
بابا گفت: پری خانم، ببرش حیاط، هوای خنک بخورد.
پری دست زن بابا را گرفت و برد به حیاط. اولدوز هنوز نشسته بود پای درخت با لذت و اشتها گوشت میخورد و بهبه میگفت و انگشتهاش را میلیسید. زن بابا داد زد: نیموجبی، دیگر داری کفرم را بالا میآری. گفتم بوی گند را از خانه ببر بیرون!…
اولدوز گفت: مامان بوی گند کدام بود؟
زن بابا قابلمه را با لگد زد و فریاد کشید: این گوشتهای گاو گر ترا میگویم. د پاشو بوش را ازاینجا ببر بیرون!… دلورودههام دارد بالا میآید.
اولدوز گفت: مامان، بگذار چندتکه بخورم، گرسنهام است.
زن بابا موهای اولدوز را چنگ زد و سرش داد زد: داری با من لج میکنی، تولهسگ!
بابا به سروصدا از پنجره خم شد و پرسید: باز چه خبر است؟