برگه:GheseHayeBehrang.pdf/۷۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

نامه‌ی دوستان

✡︎ این هم نامه‌ی پرمحبت بچه‌هایی است که قصه‌ی «اولدوز و کلاغها» را پیش از چاپ شنیدند و نخواستند ساکت بمانند. نامه توسط آموزگار آن بچه‌ها به دست این نویسنده رسیده است:

 

      به دوستان اولدوز سلام داریم، هر که از اولدوز خبری برای ما بیاورد مژده می‌دهیم. ما نگران کلاغها، یاشار و اولدوز هستیم. ما صابون زیاد داریم. می‌خواهیم بدهیم به اولدوز. ما منتظر بهاریم. دیگر کلاغها را اذیت نخواهیم کرد. ما می‌خواهیم که ننه‌ها مثل ننه‌کلاغه باشد. ننه‌کلاغه مادر بود. ما مادر را دوست داریم. ننه‌کلاغه با شوهرش دوست بود. می‌خواهیم ننه‌ی ما هم با بابایمان دوست باشد. ما خیال می‌کنیم آقاکلاغه، اولدوز و یاشار رفته‌اند به دعوا. دعوا کنند. با باباها، زن‌باباها. ما به یاشار تیر و کمان درست خواهیم کرد. لانه‌ی کلاغها را خراب نخواهیم کرد تا آقاکلاغه آن بالا بنشیند، هر وقت زن بابا آمد، بابا آمد، اولدوز را خبر کند. ما به اولدوز کفش و لباس خواهیم داد. ماهیها را خواهیم دزدید. عنکبوتها را جمع خواهیم کرد. آقاکلاغه مژده خواهد آورد. در جنگ پیروز خواهند شد. یاشار دست اولدوز را خواهد گرفت، خواهند آمد. اولدوز مادر خوب خواهد شد و یاشار بابای خوب. ما در عروسی آنها خواهیم رقصید. ما نگران هستیم. نگران همه‌شان. می‌خواهیم برویم کمک آنها. می‌خواهیم آنها از شهر کلاغها زود برگردند.

دوستدار اولدوز، یاشار، کلاغها
(نام و امضای ۲۸ نفر شاگردان کلاس ششم دبستان دولتی امیرکبیر ـ آذرشهر) ۴۴/۱۱/۱۴