نمی داند. ما اینجا جمع نشده ایم که هر کس هر کاری دلش خواست بکند. عاشق چشم و ابروی تو هم نشده ایم که هر چه گفتی قبول کنیم. ما به هوای شجاعت و آزادفکری تو به چنلی بل آمده ایم و سرکردگی تو را قبول کردهایم. ما همه در اینجا کار میکنیم و میجنگیم و خواهر و برادرانه زندگی میکنیم و همه حق داریم حرفهایمان را بزنیم وعیب و اشتباه دیگران را بگوییم. اگر کسی در میان ما باشد که نخواهد عیب و اشتباه خودش را قبول کند، البته باید از او رو برگرداند. حالا این کس هر که میخواهد باشد. من، محبوب خانم، کوراوغلو، دمیرچی اوغلو، گورجی ممد یا آنکس که تازه به اینجا آمده و هیچگونه نام و شهرتی ندارد.
روایت میکنند که کوراوغلو دیگر یک کلام حرف نزد. چنان از اشتباه خود شرمنده بود که سرش را پایین انداخت و رفت در گوشهای روی سبزهها به رو افتاد. سه شبانروز تمام تشنه و گرسنه بیحرکت خوابید.
از این طرف یاران هم از کردهی خود پشیمان شدند. نشستند با هم مصلحت و مشورت کردند و گفتند که: ما هم بد کردیم که به جای قوت قلب دادن به کوراوغلو، او را سرزنش کردیم و حالش را پریشانتر کردیم و دلش را شکستیم.
هر چه دور و بر کوراوغلو رفت و آمد کردند بیدار نشد. عاقبت دست به دامن نگار خانم شدند. دمیرچی اوغلو گفت: نگار، حالا دیگر تو باید دست به کار شوی. غیر از تو کس دیگری نمی تواند دل کوراوغلو را به دست آورد.
نگار گفت: باشد. حالا بگذارید بخوابد. وقتی میخواهد بیدار