پشت خود دید، شدت غضب او را نیز دریافت. در حال سم بر زمین زد و چنان گردی راه انداخت که پهلوان را از چشمها پنهان کرد. آنگاه کوراوغلو نعره ای زد، چنان نعرهای که هر گاه میدان جنگ میبود، قشون زهره ترک میشد و اسلحه از دستش بر زمین میافتاد. قیرآت در جواب نعره ی کوراوغلو روی دو پا بلند شد و یال و گردن برافراشت و چنان شیهه ای کشید که سنگها از بلندیها لرزید و افتاد و برگردان صدایش از صد نقطه ی کوهستان در چنلی بل پیچید، انگاری صد و یک اسب با هم شیهه میزدند. آنگاه مرد و مرکب چون برق از میان گرد و غبار بیرون جستند و از کوهستان سرازیر شدند. لحظه ای بعد یاران چنلی بل از بالای تخته سنگ نگهبانی، در دل دشت لکه ی سفیدی را دیدند که به سرعت دور میشد و خط سفیدی دنبال خود میکشید.
✵✵✵
کچلحمزه از ترس جان در هیچ جایی توقف نکرد. اسب میراند و میرفت. گاهی هم پشت سرش نگاه میکرد و بر اسب هی میزد. سر راه کم مانده بود به چهلآسیابها برسد که باز پشت سرش نگاه کرد دید در آن دور دورها چنان گردی به هوا بلند میشود انگاری زمین خاک میشود و پخش میشود. کمی که دقت کرد دید کوراوغلوست که بر پشت قیرآت میراند و هیچ پستی و بلندی نمی شناسد و چون باد میآید چنان