برگه:GheseHayeBehrang.pdf/۲۸۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۴ ساعت در ... ● ۲۹۳
 

آویزان از دم بچه‌شترها، میمون‌ها جست‌زنان و معلق‌زنان و خرگوش‌ها دوان‌دوان سر رسیدند. مهمانی عجیب و پر سر و صدایی بود با غذاهایی که تنها بوی آن‌ها دهان آدم را آب می‌انداخت. بوقلمون‌های سرخ‌شده، جوجه‌کباب، بره‌کباب، پلوها و خورش‌های جورواجور و خیلی خیلی غذاهای دیگر که من نمی‌توانستم بفهمم چه غذاهایی هستند. میوه هم از هر چه دلت بخواهد، فراوان بود. زیر دست و پا ریخته‌بود.

شتر در آن سر استخر ایستاد و با اشاره‌ی سر و گردن همه را ساکت کرد و گفت: همه از کوچک و بزرگ خوش آمده‌اید، صفا آورده‌اید. اما می‌خواستم از شما بپرسم آیا می‌دانید به خاطر کی و چرا همچنین مهمانی پرخرجی راه انداخته‌ایم؟

الاغ گفت: به خاطر لطیف. می‌خواستیم او هم یک شکم غذای حسابی بخورد. حسرت به دلش نماند. خرس پشت مسلسل گفت: آخر لطیف اینقدر می‌آید ما را تماشا می‌کند که ما همه‌مان او را دوست داریم.

پلنگ گفت: آری دیگر. همانطور که لطیف دلش می‌خواهد ما مال او باشیم، ما هم دلمان می‌خواهد مال او باشیم.

شیر گفت: آری. بچه‌های میلیونر خیلی زود از ما سیر می‌شوند. پدرهایشان هر روز اسباب‌بازی‌های تازه‌یی برایشان می‌خرند آنوقت این‌ها یکی دو دفعه که با ما بازی کردند، دلشان زده می‌شود و دیگر ما را به بازی نمی‌گیرند و ولمان می‌کنند که بمانیم بپوسیم و از بین برویم.