و افتادم به پشت او و خندهکنان گفتم: من که نشستهام پشت تو دیگر چرا داد میزنی؟
شتر از دیدن من خوشحال شد و کمی سقز به دهانش گذاشت و کمی هم به من داد و راه افتادیم. کمی راه رفتهبودیم که شتر گفت: ساز دهنیت را هم آوردهام. بگیر بزن گوش کنیم.
من ساز دهنی قشنگم را از شتر گرفتم و بنا کردم محکم در آن دمیدن. شتر هم با جرینگ جرینگ زنگهای بزرگ و کوچکش با ساز من همراهی میکرد.
شتر سرش را به طرف من برگرداند و گفت: لطیف، شام خوردهیی؟
من گفتم: نه. پول نداشتم.
شتر گفت: پس اول برویم شام بخوریم.
در همین موقع خرگوش سفید از بالای درختی پایین پرید و گفت: شتر جان، امشب شام را در ویلا میخوریم. من میروم دیگران را خبر کنم. شما خودتان بروید.
خرگوش ته زردکی را که تا حالا میجوید، توی جوی آب انداخت و جستزنان از ما دور شد.
شتر گفت: میدانی ویلا یعنی چه؟
من گفتم: به نظرم یعنی ییلاق.
شتر گفت: ییلاق که نه. آدمهای میلیونر در جاهای خوش آب و هوا برای خودشان کاخها و خانههای مجللی درست میکنند که هر وقت عشقشان کشید بروند آنجا استراحت و تفریح کنند. این خانهها را میگویند