صورتم گفتی. خود من دیگر بعد از این نخواهم توانست با این ناخنهای کثیف غذا بخورم. باور کن.
✺ | داد و بیداد بر سر ماهی |
✺ | و |
✺ | حکم اعدام ننه کلاغه |
تو حوض چندتا ماهی سرخ و ریز بودند. روز ششم یا هفتم بود که اولدوز یکی را با کاسه گرفت و داد آقاکلاغه قورتش داد. اولین ماهی بود که میخورد. از ننهاش شنیده بود که شکار ماهی و قورت دادنش خیلی مزه دارد، اما ندیده بود که چطور. ننهی او مثل زن بابای اولدوز نبود، خیلی چیز میدانست. میفهمید که چه چیز برای بچهاش خوب است، چه چیز بد است. اگر آقاکلاغه چیز بدی ازش میخواست سرش داد نمیزد. میگفت که: بچهجان، این را برایت نمیآرم، برای اینکه فلان ضرر را دارد، برای اینکه اگر فلان چیز را بخوری نمیتوانی خوب قارقار بکنی، برای اینکه صدایت میگیرد، برای اینکه...
علت همهچیز را میگفت. اما زن بابا اینجوری نبود. همیشه با اوقات تلخی میگفت: اولدوز، فلان کار را نکن، بهمان چیز را نخور، فلانجا نرو، اینجوری نکن، آنجوری نکن، راست بنشین، بلند حرف نزن، چرا پچ و پچ میکنی، و از این حرفها. زنبابا هیچوقت نمیگفت که مثلا چرا باید بلند حرف نزنی، چرا باید ظهرها بخوابی. اولدوز اولها فکر